خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی


sick (and tired) of someone or something
.
مثا:
I am sick of it.
حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم
.
I'm sick of my life.
از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم
.
They are trying to wash your brain, I am sick of them.
اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره
.
Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.
همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره
.
I am sick and tired of cleaning up after you.
من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف کنی و من همش تمیز کنم) خسته ام و متنفرم
.
Mary was sick of being stuck in traffic.
ماری از گیر افتادن در ترافیک متنفر بود
.
She was sick of them by the end of the summer.
در پایان تابستان او از آنها حالش به هم میخورد/ متنفر بود
.
I'm sick and tired of hearing the same old excuses!
من از شنیدن همان بهانه های قدیمی حالم به هم میخوره/ متنفرم
.
You've been giving me the same old excuses for months and I'm sick and tired of hearing them!
ماه هاست که تو همان عذر و بهانه های قدیمی رو تحویل من میدی و من از شنیدن آنها حالم به هم میخوره
.
I'm not sure about you, but I'm sick of him.
در مورد تو مطمئن نیستم اما من حالم ازش به هم میخوره
.
We are sick of copycat people.
ما از مردم تقلید کار/افرادی که کار دیکران را کپی میکنند حالمان به هم میخورد.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها